نیمه شب در دل ِ دهلیز خموش { شعر فروغ فرخزاد ♥ }

فروغ فرخزاد

شعر زیبا و عاشقانه نیمه شب در دل ِ دهلیز خموش از فروغ فرخزاد به صورت کامل تقدیم به شما عزیزان.

نیمه شب در دل ِ دهلیز خموش
ضربهٔ پایی افکند طنین

دل من چون دل گلهای بهار
پر شد از شبنم لرزان یقین

گفتم این اوست که باز آمده است

جستم از جا و در آیینهٔ گیج
بر خود افکندم با شوق نگاه

آه ، لرزید لبانم از عشق
تار شد چهرهٔ آیینه ز آه

شاید او وهمی را می نگریست

گیسویم در هم و لبهایم خشک
شانه ام عریان در جامهٔ خواب

لیک در ظلمت دهلیز خموش
رهگذر هر دم می کرد شتاب

نفسم ناگه در سینه گرفت

گویی از پنجره ها روح نسیم
دید اندوه من تنها را

ریخت بر گیسوی آشفتهٔ من
عطر سوزان اقاقی ها را

تند و بیتاب دویدم سوی در

ضربهٔ پاها ، در سینهٔ من
چون طنین نی ، در سینهٔ دشت

لیک در ظلمت دهلیز خموش
ضربهٔ پاها ، لغزید و گذشت

باد آواز ِحزینی سر کرد

شاعر: فروغ فرخزاد

نام کتاب: اسیر

نظرات

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

(ضروری)
(ضروری)

[esi sc name="customlatest" ttl="400"]